sohailmedia

این وبلاگ، گوشۀ دنجی برای نوشتن است.

sohailmedia

این وبلاگ، گوشۀ دنجی برای نوشتن است.

بسته‌بندی در صنایع نتانیاهو

·      نام نویسنده: حیدر سهیلی اصفهانی

 

شاید بنیامین نتانیاهو را دیدید که چگونه دستآوردهای اطلاعاتی خود را دربارۀ فعالیت‌های هسته‌ای ایران رو می‌کند. گذشته از صحت و سقم اطلاعاتی که منتشر کرد، او فقط نشان داد که قبلا خبرنگار یا مجری بوده و اکنون از همان مهارت‌ها برای اعلام خبرهای تکان‌دهنده‌اش بهره می‌گیرد:

 ایجاد لحظات انتظار برای اعلام خبر، آغاز هیجان‌انگیز، بسترسازی برای ایجاد ذهنیت قبلی با پخش سخنان رهبر، رئیس‌جمهوری و وزیر‌امورخارجۀ ایران و ناگهان، اعلام دستآورد با کشیدنِ پارچه از روی زونکن‌ها و دی‌وی‌دی‌ها... حتی گزینش رنگ تیرۀ پارچه هم حساب‌شده بود، لذا او حتما مشاور تبلیغاتی داشته است.

 در دنیای کنونی بسیاری از رهبران و سیاستمداران، از عرصۀ رادیو و تلویزیون، پا به هرم سیاسی کشورهای خود گذاشته‌اند. ولادیمیر پوتین، رئیس سابق دفتر خبرگزاری تاس اتحادجماهیر شوروی در آلمان شرقی، حتی هنگام سخن گفتن یا ورود به تالار اصلی کرملین، تجربیات خود را در این زمینه به کار می‌گیرد. بر‌خلاف او، دونالد ترامپ، فقط شومن یا مجری برنامه‌های سرگرمی بود، بنا بر این، استفاده از تجربیاتش در هنگام سخنرانی، برای مردم عادی، جذاب؛ اما برای سیاستمداران یا شاغلان عرصه‌های جدی سیاست، از جمله خبر، به راستی چندش‌آور است. به همین سبب، گاهی می‌بینید که ترامپ، از بعضی کارهای نتانیاهو تقلید می‌کند. مثلا در دیدار با محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، مقوایی به دست گرفت و گفت: چه چیزهایی به او فروخته است. این صحنه، حتی برای شاهزادۀ کم تجربۀ سعودی، غیرمترقبه و کمی با مزه بود؛ چون با چشمانی متعجب به ترامپ می‌نگریست و احساس می‌کرد شاید او می‌خواهد شوخی کند.

اعتراف می‌کنم: هنگامی که بی‌بی، پرد‌ه‌های تیره را از روی زونکن‌ها و دی‌وی‌دی‌ها برداشت، جا خوردم و این احساس صرفا نوعی ری‌اکشن هیچکاکی بود. مثلا من منتظر بودم که همراه با این صحنه، صدای موسیقی هیجانی بلندی هم پخش شود. قطعا، طراحان این صحنه، به این نکته هم فکر کرده، سرانجام پذیرفته‌اند که اگر این موسیقی ناگهانی پخش شود، کار از این هم چندش‌آور‌تر خواهد شد. اما بی‌گمان، کل این صحنه، نشان می‌داد که مخاطبِ نخست‌وزیر اسرائیل، مردم عوام هستند و پیش‌ از همه عوام‌الناس کشورش!

 حالا وارد محتویات «اسناد تکان‌دهنده» می‌شویم. بی‌بی، از دو تکنیک ساده برای رساندن مطلب خود بهره گرفت:

نخست: این که وانمود کند به لحاظ ماهیتِ بسیار مهم اسناد، او فقط می‌تواند به بخش کوچکی این اسناد که چندان مهم نیست، اشاره کند و بقیه را در اختیار رهبران آمریکا و اروپا قرار داده است.

دوم: او قصد دارد نشان دهد کار بسیار حرفه‌ای سازمان اطلاعات اسرائیل باعث شده است که  اسنادی با درجۀ طبقه‌بندی بسیار بالا در اختیار این سازمان قرار گیرد.

 این هم بخش دیگری از کار تبلیغاتی است. اما مبتنی بر اموری بسیار ساده و پیش‌پا افتاده است، چون هر کشوری اسناد بسیار مهمی دارد که آن را در جای مشخصی پنهان کرده است.

او به طور خلاصه، این سناریو را مطرح کرد که سازمان اطلاعاتی او، دقیقا از همین ساختمانی که عکس‌های آن به نمایش درآمد، اطلاعات فوق‌العاده محرمانه‌ای را به دست آورده است که نشان می‌دهد: « ایران، پس از توافق هسته‌ای، اسناد مربوط به تلاش برای ساخت بمب اتمی را پنهان کرده است.»

 این جاست که آدم کل نفسی را که تاکنون در سینه حبس کرده بود، ناگهان خالی می‌کند:

 «چی؟ فقط همین! ایران اسنادش را پنهان کرده و دانش ساخت بمب اتمی را دارد؟»

سازمان اطلاعات اسرائیل، به چنین مخزنِ گنجی دست یافته است تا در نهایت، مشتی نفتالین در انتهای آن بیابد: اطلاعات درست و غلطی که قبلا اسرائیل بارها آن را جار زده است و ما اکنون می‌دانیم این دولت اسناد مثلا تاسیسات فردو را از کارشناسی ایرانی به دست آورد که بعدها اعدام شد.

 تنها ارزش اسناد نخست‌وزیر اسرائیل این است که به مذاکره‌کنندگان اروپایی و آمریکایی تبریک بگوید: «آفرین! شما درست حدس زده بودید. ایران در پی تهیۀ بمب هسته‌ای بود و حالا هرچند در پی چنین چیزی نیست، اما دانش ساخت آن را پنهان کرده است.» فارغ از ادعاهای ایران در این زمینه، توافقنامۀ برجام، بر اساس این فرض منعقد شد که ایران در پی بمب هسته‌ای است و اعتراضات مقام‌های ایرانی هیچ تاثیری در نتیجۀ نهایی نداشت. بلکه برعکس، اگر اسنادی همچون اسناد مورد ادعای نتانیاهو نبود، حالا ایران می‌توانست اعتراض کند که شما حق یک عضو سازمان ملل را که طبق منشور این سازمان حق بهره‌برداری مسالمت‌آمیز را از انرژی هسته‌ای داشت، ضایع کردید و او را در معرض محدودیت‌هایی قرار دادید که منشور سازمان ملل آن را نمی‌پذیرد.

 دانش ساخت بمبم هسته‌ای هم ممکن است در هر کشور یا مؤسسۀ تخصصی حوزۀ دانش هسته‌ای باشد.

 به نظر می‌رسد که نتانیاهو به چیز جدیدی دست نیافته است. اسناد، همان اسناد همیشگی است و شاید در میان آن، مشتی تحلیل‌های شخصی و اضافات بدیهی و شاید هم دروغ به آن آمیخته است؛ اما او واقعا قصد دارد چه کار کند؟

نخست‌وزیر اسرائیل، بسته‌ای خبری ساخته است. کاری که روزانه در همۀ مطبوعات و شبکه‌های خبری تهیه می‌شود. نخست از دل خبر، سوژه‌ای استخراج می‌کنید و سپس، موضوع را می‌شکافید. مثلا برای تهیۀ گزارشی دربارۀ بمباران شیمیایی، به سراغ یکی از مجروحان شیمیایی می‌روید تا او از رنج‌هایی که کشیده است برای مخاطبتان بگوید و آن‌گاه، گویندۀ خبر، خاطرنشان می‌کند که ماجرای این مجروح شیمیایی، داستانِ بسیاری از قربانیان این جنگ‌افزار مخوف است و سراغ اصل خبر می‌روید.

  در این باره هم او، با استفاده از این تکنیک بسیار سادۀ قدیمی، عکس‌های هوایی واقعی یا غیر واقعی منتشر می‌کند و می‌داند کسی او را با استناد به اسناد موجود تکذیب نخواهد کرد، چون ایران نمی‌تواند با نشان دادن عکس‌های واقعیِ آرشیو محرمانۀ خود، دروغ نتانیاهو را برملا کند و خاطرنشان می‌کند که حالا کل ذخایر این آرشیو در برابر شماست و سپس، با استناد به آن، داستان تکراری خود را بیان می‌کند. تا شاید مخاطبانش را متقاعد سازد اسرائیل جاسوسانی دارد که می‌توانند به عمق زرادخانه‌های اطلاعاتی دشمن نفوذ کنند. قطعا اگر اسرائیل چنین قدرتی داشت، حالا یکی، دو فروند اف 16 بیشتر داشت و هواپیماهای اسرائیلی چنین آسان، هدف اس 300 ها آن هم در جایی که فکرش را نمی‌کرد، قرار نمی‌گرفتند.

 اکنون پرسش مهمتری مطرح می‌شود:

 منظور نتانیاهو از این کار چیست؟

 نخست وزیر اسرائیل قصد دارد از فشار اروپایی‌ها برای دادن جانی نصفه و نیمه به برجام جلوگیری کند. او می‌داند فرصت طلایی او برای زدن ضربۀ آخر به برجام همین حالاست. او قبلا دربارۀ انتقال سفارتخانۀ آمریکا به قدس، از این فرصت بهره گرفته بود و اکنون سعی دارد دقیقا در دوران ترامپ که معلوم نیست چندان به طول بینجامد، بهره بگیرد و هدف بعدی خود، یعنی نابودی برجام را محقق کند. آیا این به سود او یا منافع اسرائیل هست؟ هیچ معلوم نیست. چون ایران برای حفظ برجام مجبور است کم یا زیاد، با غرب همراهی کند و کاری نکند که برجام در معرض خطر قرار بگیرد، اما اگر در آینده، برجام وجود خارجی نداشته باشد، ایران فقط به یک نتیجه می‌رسد همراهی و همکاری با غرب هیچ فایده‌ای ندارد، پس، همان بهتر که همۀ تخم‌مرغ‌های خود را در سبد روسیه بگذارد.

 اسرائیلی‌ها، بر خلاف بسیاری از کارشناسان، خیلی خوب می‌دانند که بخش اعظم نیروهای ایرانی در سوریه، در قالب ارتش این کشور فعالیت می‌کنند. یعنی در هرگونه تلاش برای هدف قرار دادن ایرانیان، تعداد بیشتری از اعضای ارتش سوریه کشته خواهند شد. یورش اخیر اسرائیل به سه پادگان ارتش سوریه، با امید هدف قرار دادن عناصر ایرانی آن، صرفا تلاشی است برای نتانیاهو تا ایرانی‌ها، در حالتی از خشم مهارناپذیر شهرک‌های اسرائیلی را در داخل این کشور هدف قرار دهند و او بتواند بهانۀ کافی را به غربی‌ها بدهد و آن‌ها برجام را لغو کنند.

 نتانیاهو، برای خود کلیشه‌ای ضد برجام ساخته است. مانند کودکی است که گوش خود را بر نصیحت‌های مادرش بسته است و همان چیزی را می‌خواهد که مادرش نمی‌خواهد. غافل از این که فردای پس از نابودی برجام، صبح دل‌انگیز زیبایی برای اسرائیل نخواهد بود و ای بسا، ایران با احساس خطری فزاینده، تصمیم بگیرد امتیازات بسیار بزرگی به روسیه بدهد. امتیازاتی که در دوران جنگ سرد، کابوس بزرگی برای غرب به شمار می‌رفت.


دو نرخی شدن ارز، آیا بلایی آسمانی است؟


حیدر سهیلی اصفهانی

اگر یادتان باشد، پدیدۀ مشهور دوران جنگ تحمیلی وجود بازار سیاه ارز بود. قطعا همه از به یاد آوردنِ آثار مخرب آن بازار به خود می‌لرزند. دولت، برای خرید‌های اساسی، از نرخ حمایت شده بهره می‌گرفت و در عوض، برای کالاهای متنوع موجود در بازار، از نرخ آزاد زیرزمینی یا بازار سیاه بهره گرفته می‌شد.

 در آن دوران که کشور، درگیر جنگی خانمان‌برانداز بود، تک نرخی کردنِ ارز، خود به خود می‌توانست به درجاتی خانمان برانداز باشد. چون هم درگیر جنگ بودیم و هم درگیر تحریم بین‌المللی، به طوری که طبق سخنانِ رئیس مجلس وقت، یعنی مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، گاهی بعضی از اقلام جنگ، ده برابر قیمت واقعی، از بازار سیاه اسلحه و جنگ‌افزار خریداری می‌شد.  اما آیا واقعا می‌توان این سیاست را زیر سئوال برد؟

برای نمونه، دولت‌های بعدی از جمله دولت مرحوم هاشمی و دولت احمدی‌نژاد صاحب یکی از هولناک‌ترین سقوط ارزش پول ملی و افزایش نرخ ارز، نتوانستند کارنامۀ درخشان دولت در حال جنگ را تکرار کنند.

دولت آقای روحانی، هم در برابر واقعیتی تکان‌دهنده قرار گرفت که شاید هیچ‌گاه فکر آن را نمی‌کرد. مردم از یک سو، برای سفرهای خارجی و از سوی دیگر، برای ارزش بخشیدن به پس‌انداز خود، با هجوم به صرافی‌ها، رقم تکان دهندۀ سی میلیارد دلار را از چرخۀ ارزی کشور بیرون کشیدند. این یعنی فاجعه‌ای که فکر نمی‌کنم حتی کشورهای پیشرفته‌تر بتوانند در برابر آن تاب بیاورند. نمونه‌اش بحرانِ یونان که وضعیت مشابهی باعث شد که کشور، به کشوری جنگ‌زده تبدیل شود.

نکتۀ مهمی که من قصد اشاره به آن را دارم، این است که نه اقتصاد ما، اقتصادی عادی و مشغول به داد و ستدی معمولی در عرصۀ بین‌المللی است و نه می‌توانیم مدعی شویم که در فردای پس از این، اوضاع عادی خواهد شد. به جا یا نا به جا، گریزی از این نیست که اقتصادی حمایتی را تجربه کنیم، با این تفاوت که مثل دوران جنگ مجبور نیستیم شلنگ درآمد ارزی خودمان را وارد باک جنگ کنیم و بی‌حساب هزینه کنیم.

آیا بهتر نیست بعضی اقلام ارزی، از پرداخت عادی ارز بیرون رود و به عهدۀ صرافی‌ها و نرخ شناور آن‌ها بیفتد؟

شاید گفته شود که بازار سیاه کم‌کم جایگزین بازار دلار عادی شود، اما نکته‌ای که در این مقاله قصد اشاره به آن هست، این است که آن داروی جنگی که بنا به ضرورت تجویز شده بود و راهی جز آن نبود و خواهی نخواهی، قطعا اثار مخربی روی اقتصاد می‌گذاشت، اکنون می‌تواند در حدود محدودتری داروی مؤثری باشد؟

 یعنی از یک سو، دلار مسافرتی، محض گشت و گذار و دلار برای خریدهای تجملی حین سفر، به نرخی معادل نوسان بازار تنظیم شود و از سوی دیگر، دلار مورد نیاز جامعه در حجم معمول، بر اساس قیمت تعیین شده دولت پرداخت شود تا دوباره شاهد خروج میلیاردها دلار برای گشت و گذار نباشیم.

خودتحریمی یا تحریم دیگران: کدام یک بلای جان ایران و ایرانی است؟

حیدر سهیلی اصفهانی

 اگر به بازار بروید تا کفش بخرید، آیا کفش چینی می‌خرید یا مواظبید تا مبادا کفش تبریزی شما، در اصل کفشی چینی با مارک تبریز باشد؟ هنگامی که فرش می‌خرید، اگر بفهمید این قالی دست‌باف در اصل، جنسی خارجی، مثلا آمریکایی است که به نام ایرانی به شما قالب کرده‌اند؟

 به من بگویید: برنجِ ایتالیایی باب میلتان هست؟ یا مثلا برنج آلمانی اصل؟

هنگامی که در بازار قدیمی اصفهان، این بازار بزرگِ هزار توی حرکت می‌کنم، نام تیمچه‌ها و سراها، مرا حیرت زده می‌کند: سرای پارچه‌باف‌ها، رنگرزها، قنداق‌سازها و بازار تفنگ‌سازها... پشت همین بازار، کارخانه‌ای برای توپ‌ریزی بود. توپخانۀ قدیم ایران را در این جا می‌ریختند. چیزی که تاریخ ، با کنایه و طعنه به ما می‌زند، این است: «افغان‌های سیه‌پوش قندهاری، با زنبورک‌هایی به سپاه ایران یورش بردند که در اصفهان ساخته شده بود.

 اکنون، در بازار تفنگ‌سازها، دیگ‌ و قابلمه و وسایل آشپزی ترکیه‌ای و چینی فروخته می‌شود. دروغ نگویم کالای ایرانی هم دارند.

 در سرای رنگ‌رزها، اثری از رنگرزی نیست. رنگرزان حرفه‌ای و شهرۀ تاریخ را فقط در تخت فولاد، قبرستان قدیمی شهر می‌توانید بیابید. در عوض، توفانی از کالاهای چینی برپاست. درمیانشان، عروسک‌های دست‌سازِ کودکان چشم‌بادامی، لبخندی پر معنی بر لب دارند. از آن لبخند کریه مو به تنم راست می‌شود. چون حس می‌کنم که آن عروسک به من می‌گوید: «حالا دیگر دشمنتان وقتی می‌خواهد به شما یورش ببرد، قبلا بازرگانانش را راهی سرای تفنگ‌سازان و توپ‌سازانتان نمی‌کند، تا تفنگ و زنبورک بخرد. کافی است مواد اولیۀ پوشک نوزادانتان را دریغ کند تا در برابرش به زانو بیفتید و ناله کنید: «مهلا مهلا..!»

 مدتی است که تحریم شده‌ایم. پول نداریم از آن عروسک‌های چینی بخریم. گویا عروسکی که با آن دستان پرتوان خود، دروازه‌های سنگین کارگاه‌ها و کارخانه‌های اسباب‌بازی فروشی ما را سه قفله کرده بود، حالا در برابر خود دروازه‌ای سه قفله می‌بیند که گشودنش، دستان بسیار پرتوان‌تری را می‌طلبد. اسباب‌بازی‌سازی که روزگاری دار و ندار خود را فروخته بود تا کارگاهی بزند و مایۀ روزی خانواده‌اش کند، با ترس و لرز دست به پر شال خود برده است تا دوباره آن در زنگ زده را بگشاید و غبار از روی دستگاه‌ها بزداید. هرچند از فردای ناپیدا، دل در سینه‌اش می‌کوبد تا باز مبادا..!

 من به تحریم می‌گویم سلام!

 هنگامی که در آن دوران شوم هشت ساله، عاقلان، از هر صنفی خانه‌نشین شدند، دشمن زیرک بود و مکار... گذاشت تا به آتش خود بسوزیم و بپزیم. گاهی گوسفند چاق و چاله را باید در دیگی گذاشت و تنها ادویه‌ای خوش‌بو به آن زد و گذاشت تا روی آتشی ملایم در آن پیۀ فریبندۀ جنبان، آرام آرام بپزد. در حالی که در آن پیۀ جوشان و بوی خوش ادویه، خواب و رویاهای توخالی خود را در مستی‌های خود می‌جستیم و می‌پختیم، دشمن کار خود را می‌کرد... آه که چقدر از نیشخند پرمعنی و پوزخند ابلهانه، به یکسان متنفرم!

حالا بختی از آسمان بر سرمان ریخته است. آه آسمان سلام، باز با رگبارهای بهاری‌ات آمدی؟ بر سیلابهایت بوسه می‌زنم! بیا و ببر این خانۀ فرتوت بی‌بنیان را که ویرانی‌ات را می‌ستایم. سلام آذرخش! به‌به خوش آمدی ای رعد و برق هراس‌افکن... اکنون دوران ویران کردن این بازار مکارۀ کولی‌های خنزل پنزل فروش هزار رنگ است! رودخانه‌ای که جاری می‌شود و بستر خشکی را سیراب می‌کند، این بازار را هم که سزای خطاها و گناهانِ نابخشودنی ماست، می‌شوید و می‌برد!

 اکنون وقت کار است. باید به هر قیمتی که هست، اشتغال را بار دیگر زنده کرد. کارگاه‌های تولیدی پوشاک و کفش، کارخانه‌های زیان‌دهندۀ نساجی و تولید‌کنندۀ وسایل منزل و غیره و غیره، باید حمایت شوند. هنوز اتفاقی نیافتاده، بازارهای مرزی ما را خریداران دست به نقد در برگرفته‌اند و تولیدکنندگان، از این که نمی‌توانند نیازهای آنان را برآورده کنند، می‌نالند. اگر این روند گسترش یابد، مطمئن باشید، روزی به روحِ پرفتوحِ آن ابلهی که روزگاری، رئیس‌جمهوری آمریکا شد و با آن سیل سهمگینی که فرستاد تا خان و مانمان را بر سرمان هوار کند، آب به آسیابمان ریخت و آن پسرک کینه‌توز صهیونیست که خواست شاموئیل قوم خود شود، اما سرانجام، دون کیشوتِ آسیابمان شد، درودها و آفرین‌ها خواهید فرستاد و شاید این یکی، آن قدر عمر بیابد که خانواده‌اش برای نگه‌داشتن پس‌آب و پیش‌آبش، پوشکی ایرانی را تا نافش بالا بکشند!